|
درون کوچهء قلبم چه غمگینانه میپیچد صدای تو که میگفتی به جز تو دل نمیبندم فریب وعدههایت را ندانستم ولی اکنون به یاد وعدههای تو میان گریه میخندم برو دیگر که دل از غم رها کردم خداحافظ که دیگر بر نمیگردم تو بودی آسمان من، غمت همسایهی قلبم ولی خورشید چشم تو به بام دیگری سرزد قسم بر سوز نالههایم تو را دیگر نمیخواهم که از بام دو چشم تو پرستوی دلم پر زد در آن غمگین غروب سرد، تو از شهرم سفر کردی نگاهم در افقها ماند و من از افسوس میخواندم شیار گونههایم را گل اشکم نوازش کرد و من از تو جدا ماندم ولی ای کاش میمردم برو دیگر که دل از غم رها کردم خداحافظ که دیگر برنمیگردم برنمیگردم نوشته شده توسط : پرنده مهاجر ...| شنبه 88 اسفند 1 | ساعت 2:51 عصر | +
All Right Reserved By Aguafish.Parsiblog.Com کپی برداری از مطالب وبلاگ فقط با ذکر منبع مجاز است |
|