|
باز داره بهار میاد و همه جا صحبت عیده چشم نرگس نگران و دل باغ پر از نویده دونه های ریز برف از روی شاخه ها پریده دل این فصل بهار ، مثل همون برفا سپیده یه تلنگر به خودم که هی !! ببین همسایه تون شادی رو دیده ؟ نکنه بچه ی همسایه هنوزسفره ی 7 سین رو نچیده ؟ به خودم میگم که اون دخترک کوچیک و تنها این روزا رخت و لباس نو خریده ؟؟؟؟؟ تو چشاش زل میزنم ، از غم این چشما بعیده باز داره بهار میاد و همه جا صحبت عیده اون دلی که مهربونه شک نکن که رو سپیده .
اگه خدای نکرده دل کسی رو ناخواسته رنجوندم ازش عذر میخوام . امیدوارم هر چی بدی از من دیدید بسپاریدش به دست باد تا ببره به ناکجا آباد . توی سال جدید یه پرونده ی سفید سفید واسم باز کنید که به یاری خدا توش پر شه از دوستیها و مهربونیها و همدلی ، همتون رو دوست دارم .
نوشته شده توسط : پرنده مهاجر ...| شنبه 88 اسفند 29 | ساعت 12:16 عصر | +
خدا حافظ نگو وقتی هنوزدرگیر چشماتم خدا حافظ نگو وقتی تو هرجا باشی همراتم تواون گرمای خورشیدی که میری روبه خاموشی نمیدونی چقدر سخته شب سرد فراموشی شبی که کوله بارت رومیون گریه میبستی یه احساسی به من میگفت هنوزم عاشم هستی چرا حالت پریشونه چرا مایوس ودلسردی؟ خدا حافظ نگو وقتی هنوزم میشه برگردی تو یادت رفته اون روزایکی تنها کست میشد خدا حافظ نمی گفتی خدا دلواپست میشد خدا حافظ نگو وقتی هنوز درگیر چشماتم خدا حافظ نگو وقتی تو هرجا باشی همراتم نوشته شده توسط : پرنده مهاجر ...| چهارشنبه 88 اسفند 19 | ساعت 10:33 صبح | +
ای تو جاری شده در قشنگترین دقایقم نوشته شده توسط : پرنده مهاجر ...| چهارشنبه 88 اسفند 5 | ساعت 3:35 عصر | +
من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم
الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمیتونم من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری دو سه روز پیدام نشه تا ببینم چه حالی داری من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم انقدر زنده بمونم تا بجای تو بمیرم من فقط عاشق اینم روزایی که با تو تنهام کار و بار زندگیمو بذارم برای فردا من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافه ام بشینم یه گوشه ی دنج موهای تورو ببافم عاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم حواست به من نباشه دزدکی تورو ببینم من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم انقدر زنده بمونم تا بجای تو بمیرم نوشته شده توسط : پرنده مهاجر ...| دوشنبه 88 اسفند 3 | ساعت 5:4 عصر | +
ای پرنده مهاجر ای پر از شهوت رفتن فاصله قد یه دنیاست بین دنیای تو با من
تو رفیق شاپرک ها من تو فکر گله مونم تو پی عطر گل سرخ من حریص بوی نونم دنیای تو بینهایت همه جاش مهمونیه نور دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور من دارم تو آدمک ها میمیرم تو برام از پریا قصه میگی نوشته شده توسط : پرنده مهاجر ...| شنبه 88 اسفند 1 | ساعت 10:57 عصر | +
درون کوچهء قلبم چه غمگینانه میپیچد صدای تو که میگفتی به جز تو دل نمیبندم فریب وعدههایت را ندانستم ولی اکنون به یاد وعدههای تو میان گریه میخندم برو دیگر که دل از غم رها کردم خداحافظ که دیگر بر نمیگردم تو بودی آسمان من، غمت همسایهی قلبم ولی خورشید چشم تو به بام دیگری سرزد قسم بر سوز نالههایم تو را دیگر نمیخواهم که از بام دو چشم تو پرستوی دلم پر زد در آن غمگین غروب سرد، تو از شهرم سفر کردی نگاهم در افقها ماند و من از افسوس میخواندم شیار گونههایم را گل اشکم نوازش کرد و من از تو جدا ماندم ولی ای کاش میمردم برو دیگر که دل از غم رها کردم خداحافظ که دیگر برنمیگردم برنمیگردم نوشته شده توسط : پرنده مهاجر ...| شنبه 88 اسفند 1 | ساعت 2:51 عصر | +
دوستان عزیز
نظر یادتون نره نوشته شده توسط : پرنده مهاجر ...| جمعه 88 بهمن 30 | ساعت 2:32 عصر | +
به جای آنکه به تاریکی لعنت بفرستید ، یک شمع روشن کنید.
بردن همه چیز نیست ؛ امّا تلاش برای بردن چرا .
افتادن در گل و لای ننگ نیست. ننگ در این است که آنجا بمانی.
خوشبختی یعنی هماهنگی با حوادث روزگار .
داشتن پشتکار ، تفاوت ظریف بین شکست و کامیابی است.
وقتی آنچه داریم می بخشیم ، آنچه نیازمند آنیم دریافت خواهیم کرد.
انسان همچون رودخانه است ؛ هر چه عمیق تر باشد ، آرام تر و متواضع تر است. نوشته شده توسط : پرنده مهاجر ...| جمعه 88 بهمن 30 | ساعت 1:43 عصر | +
امشب قفسی میسازم
با تاروپودی ازتنهایی و دلتنگی درو دیوارش را آراسته می سازم با همه تاریکی وبی همزبانی این قفس را می آویزم کنج اتاقی که پراز سکوت زندگی است این قفس اما چیزی کم دارد.آری...پرنده ای کم دارد! از آسمان گرفته خیالم پرنده ای را اسیر این قفس خود ساخته میسازم اما وقتی که چشمان خیسم به چشمان غمزده صیدم افتاد می بینم این پرنده در ته چشمانش غمی نهفته دارد نیدانم...غم اسارت است یا غم سکوت. امانه... خوب که فکر می کنم می بینم هم غم اسارت است هم غم سکوت میدانم اسارت و سکوت پرنده ختم میشود به حسرت پرواز و سر دادن آواز با دستی بی رمق میله های این قفس را در هم می شکنم هر چند به سختی ساخته بودمش! تا پرنده خیالم بال گشاید آوازی سر دهد من اما میدانستم هرگز صیاد خوبی نخواهم شد آری... هرگز صیاد خوبی نخواهم شد نوشته شده توسط : پرنده مهاجر ...| سه شنبه 88 بهمن 27 | ساعت 9:36 عصر | +
All Right Reserved By Aguafish.Parsiblog.Com کپی برداری از مطالب وبلاگ فقط با ذکر منبع مجاز است |
|